چند روز اول بنایی، دو تا اتاق خواب در اختیارمون بود، به اضافه ی قسمتی از هال و پذیرایی. وقتی تصمیم گرفتیم لوله کشی پکیج انجام بدیم، فریبرز مسیر عبور لوله ها رو نشون داد و گفت باید هال و پذیرایی رو خالی کنید.
وسایل پذیرایی تو اتاق خوابها جا نمی شد (دو تا مبل بزرگ تخت خواب شو و میز غذاخوری 6 نفره که به اندازه ی 8 نفره ست!و یک سری خرت و پرت دیگه) کامی و احسان هول هولکی وسایل رو یک گوشه از پذیرایی چیدند و روشون پارچه و سفره ی پلاستیکی انداختند.
دوستان قدیمی در جریان هستند که من چند سال پیش با پاداش بازنشستگیم و طلاها و وام مسکن و قرض و قوله، یک خونه به نیت بچه ها م و چون 25 تومن کم داشتیم مجبور شدیم خونه رو رهن کامل بدیم. بعد از چند سال من یک مقدار جمع کردم، 10 تومن هم وام گرفتم و یک مبلغی هم از احسان قرض گرفتم و موفق شدیم خونه رو از رهن در بیاریم.
بچه ها از خونه به عنوان انبار زیورآلات سون استفاده می کردند ( به خاطر ت های حضرات، واردات زیورآلات ممنوع و در نتیجه کارشون تعطیل شد!)
فریبرز اصرار می کرد که ما اسباب و اثاثیه رو برداریم و بریم اون خونه، فریبرز اون خونه رو پارسال موقع ایزوگام کف حمام و دستشوییش دیده بود.
منم دوست داشتم بریم اونجا، اما هر کاری کردم موفق نشدم کامی رو راضی کنم.
بعدها منم به این نتیجه رسیدم که با وجود سختی هایی که می کشیم باید تو این خونه بمونیم، چون اگر نظارت نمی کردیم خیلی از کارها رو سمبل می کردند، مضافا اینکه، دم و دقیقه کابینتی و در و پنجره ساز و خود فریبرز از من برای انجام کارها نظرخواهی می کردند.
خلاصه هال و پذیرایی هم از دستمون خارج شد و خرت و پرتهای کوچکتر به اتاق خواب منتقل شد.
یادم رفت بگم 2 هفته قبل از بنایی، ماشین لباسشویی مونو که خیلی صدا می داد، فرستادیم تعمیر و از اون زمان من دارم لباسها رو با دست می شورم.
نمی دونستم که اون 2 هفته روز خوش مونه چون لااقل آب گرم داشتیم، با شروع بنایی آبگرمکن رو برداشتند و ما از نعمت آب گرم هم محروم شدیم و به ناچار لباسها و ظرفها رو با آب سرد می شورم.
هر روز صبح بین ساعت 9 و 10 برای کارگرها صبحونه درست می کنم ( کوکو، املت، کتلت و .) و عصرها براشون میوه و فتیر می برم. چایی شون هم که باید مدام به راه باشه.
دو تا عامل باعث شده من این شرایط سخت رو راحت تر تحمل کنم:
1-  من سه سال اول خدمتم  تو روستا هفتگی می موندم و برای شستن ظرفها و لباسها آب از چاه می کشیدم.
2- هر وقت یاد سیل زده ها و زلزله زده ها و. می افتم می گم شرایط ما که سخت تر از شرایط اونانیست. ما امید داریم که این روزهای سخت بگذرند و روزهای خوب از راه برسند، اما این بندگان خدا می دونند که حالا حالاها خبری از روزهای خوش نیست.

خونه ,پذیرایی ,فریبرز ,شرایط ,روزهای ,بنایی ,شدیم خونه ,اتاق خواب منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سایت amp دانلود آنلاین فایل های الکترونیکی !همه چی تموم! Reza4am GOLD MAGAZINE یاداشت روزانه یک پزشک ‌ ‌ ‌ بهترین سایت